پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

عروسکهای نازم پرنیا و پانیا

عمل به قول

دیروز به دخترم قول داده بودم که بعد از اتمام ساعت کاری وقتی می رم دنبالش یک آدم برفی با هم درست کنیم برای همین منظور یک هویج هم با خودمون برده بودیم  پس از تحویل گرفتن پرنیا خانوم با حضور درسا دوست صمیمی پرنیا به برف بازی مشغول شدیم وهمه کار این دونفر انجام دادند به غیر از درست کردن آدم برفی بیین یک گوشه از بازیهاشون رو با هم ببینیم ...
29 آذر 1391

هوای برفی

  شروع برف زمستانی تو دانشگاه باعث شد دخترم خیلی خوشحال بشه ولی چون دستکش نداشت نتوست زیاد برف بازی کنه ومن از اون عکسهای بیشتری بگیرم ولی تو یک فرصت مناسب حتما جبران می کنم ...
28 آذر 1391

تولد وصحبتهای شیرین پرنیا

مامان :پرنیا مامانی می خوای برای تولدم چی بگیری پرنیا :چی دوست داری مامان :ااااااااااااااااااااااا گل سر پرنیا:دیگه چی می خوای مامان: ااااااااه نمی دونم                                  پرنیا :مامانی یواشکی بگو لپ لپ مامان:راست می گی اصلا یادم نبود  مامانی دستت درد نکنه ممنونم پرنیا :اره مامان برات یک لپ لپ بزرگ می خرم ....وقتی بزرگ شدم برات می خرم ...
28 آذر 1391

شب یلدا

سلام: شب یلداتون مبارک من یک سری به وب نی نی شکلک زدم اگه می خواین تبریکات شب یلدایی داشته باشید حتما یک سری به این وب زیبا بزند  پشیمون نمی شید     ...
28 آذر 1391

تولد مامان سولماز

٢٤آذر تولد من بود وبه دنبال اون قدردانی های پرنیا  نسبت به من شروع شد از جمله وقایعی که از قبل براتون تعریف کردم تا وقایغی که به روایت تصویر به شما نشان خواهم داد. پرنیای مامان با نقاشی این روز رو به من تبریک گفت : در ادامه شب از طرف پدر داودی به رستوران دعوت شدیم تا شادی خودمون رو تکمیل کنیم وبعد از اون هم با کیکهایی که خریده بودیم رفتیم خونه مادر اینها تا شادیمون رو با اونها هم تقسیم کنیم راستی یادم رفت که ما موزیک زنده هم داشتیم به هر حال شب خوبی بود واز همه کسانیکه تو این شب قشنگ برای شاد شدن ما تلاش کردند ممنونم و تولد خواهرگلم رو هم تبریک می گم واز همینجا می بوسمش ...
26 آذر 1391

خاطره

دیشب پرنیای مامان به من گفت می شه مامان کمکت کنم من هم که داشتم با پوست کن خیار برای سالاد خرد می کردم گفتم باشه یک لحظه که رفتم بشقاب بیارم ناگهان با صدای دادپرنیا مواجه شدم سریع برگشتم دیدم که متاسفانه با پوست کن دستشو خراش داده و داره گریه می کنه خیلی ناراحت شدم سریع براش چسب زدم تا کمی آروم بشه ولی در همین حین بود که پدر دادودی از این حرکت من که به پرنیا جون کار خطرناک داده بودم شاکی شده بود وداشت منو نصیحت می کرد وپرنیا خانوم هم به طور جدی گوش می داد پس از اتمام صحبتهای پدرش شروع کرد به پشتیبانی کردن حرفهای پدرش واینکه مامان وسایل خطرناک به من  داده ومی گه به من کمک کن من آخه کوچولو هستم و دستم برید داره خون می آد...
22 آذر 1391

درخواست پرنیا از مامان سولماز

یکی از روزها پرنیا به من گفت مامانی می شه منو عروس درست کنی واز من عکس بگیری من که شاخها ازتعجب در اومده بود وهمیشه منتظر شکار چنین لحظاتی بودم باتمام وجود درخواستش رو پذیرفتم واز ترس اینکه نظرش عوض نشد به سرعت وارد عمل شدم که نتیجه اش این تصاویری است که دارید مشاهده می کنید. راستی می تونید تو ادامه مطلب بقیشو نگاه کنید   ادامه مطلب یادتون نره ...
14 آذر 1391

مسابقه

سلام به همه : باز هم یک مسابقه دیگه ،که پرنیای مامان از طرف عمه اش تواون شرکت داده شده والان تا ٥شنبه ما فرصت تبلیغات داریم از تمامی دوستای گلم می خوام که یک سری به این آدرس بزنید http://ninimod.niniweblog.com/ ودر صورت تمایل به دخترم با کد ٠٠٣٣رای بدید پیشاپیش از لطفتون سپاسگذارم   راستی این هم تشکر پرنیا خانم ...
12 آذر 1391